آداب آن در مقالة لقاء الله آيت‌الله خميني و رسالة لقاء الله علاّمه وحيد ميرزا جواد ملكي تبريزي[1][58] و رسالة سير و سلوك سيّد مهدي بحرالعلوم[2][59] و آثار بزرگان عرفا و كتاب بحر المعارف عالم ربّاني مرحوم ملاّ عبدالصّمد همداني به نحو مشروح درج است. ولي اصل كلام همان است كه علاّمه مطهري رضوان الله عليه گفتند. اميدواريم دستگاه و دستهاي شيطاني كشف شود تا چهرة تابناك و مقدّس اهل عرفان از هرگونه غباري كه معاندين اسلام بر آن مي‌ريزند پاك گردد. بهتر از همه و مفيد تر از هر چيز مطالعة دقيق آثار آيت‌الله خميني و مطابقت آن با آثار بزرگان اين سلسلة جليله است. جائي كه پيغمبر اكرم (ص) به جنين سقط شده از امّت خود در روز قيامت مباهات مي‌فرمايد، آيا سزاوار است كه اين گونه تهمت به پيروان مخلص آن حضرت و شيعيان خاص خالص عليu و آل اطهار او عليهم السّلام زده شود. اين همه كه آيت‌الله خميني در وحدت و اتّحاد اسلام كوشيدند و تفرقه اندازان را منافق مي‌دانند، اين گونه تفرقه اندازي و تكه تكه كردن اسلام را چه مي‌توان تعبير كرد؟ و كساني را كه ايشان در آثار خود به آنها متوسّل مي‌شود و در روز حشر به شفاعت آنان اميد فرج دارد، مورد اهانت قرار دادن آيا ضديّت با ولايت كليّة ائمة هدي و ولايت فقيه نيست؟

بزرگان اهل عرفان بالاخص اين سلسلة جليله تبليغي نداشته و ندارند و پي مريد هم نمي‌گردند بلكه دل شكسته و تن خسته مي‌خواهند كه پيدا نمي‌شود يا لااقل كمياب است و كسي مرد اين راه نيست. همان گونه كه اشاره شد تبليغ اينان به عمل و بندگي است زيرا اصول دين فقط منوط به بيداري جان است كه آن را يقظه مي‌نامند و تبليغ احكام شريعت مقدّس به عهدة فقهاي كرام و علماي اعلام است و علم عرفان آموختني نيست.

علم عشق است اين نه علم كسبي است                فيض حق است اين نه درس رسمي است

  اميد است خوانندگان به ديدة انصاف ملاحظه و از تندي خامه درگذرند و تدارك مافوت نمايند. اميد است همه حرمت وحدت كلمه و احترام قانون اساسي را كه متّخذ از قرآن است بر خود فرض بدانيم و عمل همة ما به قواعد و قوانين مقدّس اسلام جاذب و جالب قلوب باشد كه صدور اسلام و انقلاب اسلامي از اين طريق ميسّر است و آن آرزو و آرمان ديرينة مسلمين است.

 



[3][1] بگوئيد لا اِلٰهَ اِلاّ الله رستگار شويد.

[4][2] سورة آل عمران، آية 64. بگو اي اهل كتاب به سوي كلمة يكسان ميان ما و شما بيائيد.

[5][3] صفحة 73 مصباح الهداية الي الخلافة و الولاية.

[6][4] صفحة 102، جلد 2، آشنايي با علوم اسلامي، كلام، عرفان، حكمت عملي.

[7][5] سفينة البحار، جلد 2، صفحة 378. درويشي افتخار من است و من به آن بر ديگر پيامبران افتخار مي‌كنم.

[8][6] چنانكه حضرت موسيu هم خطاب به خداوند خود را فقير دانسته و عرض كرد: رَبِّ اِنّي لِمٰا اَنْزَلْتَ اِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقيرٌ. سورة قصص، آية 24،. پروردگارا همانا منم به آنچه فرستادي به سويم از خوبي، درويش.

[9][7] از حضرت رسول اكرم در كتاب مثنوي (دفتر اوّل) منقول است كه مَنْ اَرادَ اَنْ يَجْلِسَ مَعَ الله فَلْيَجْلِسْ مَعَ اَهْلِ التَّصَوُّف (كسي كه اراده كند با خدا نشيند بايد با اهل تصوّف بنشيند) اين حديث در كتاب بشارة المصطفي لشيعة المرتضي به عبارت مَنْ سَرَّهُ اَنْ يَجْلِسَ مَعَ الله فَلْيَجْلِسْ مَعَ اَهْلِ التَّصَوُّف (كسي كه از همنشيني با خدا خوشحال مي‌شود بايد با اهل تصوّف همنشيني كند) آمده است. و يا حديث قال رسول الله (ص) لا تَطْعَنوُا اَهْلَ التَّصَوُّفِ وَ الْخِرَقِ فَاِنَّ اَخلاقَهُم اَخلاقُ الاَنْبيٰاء وَ لباسَهُم لباسُ الانْبيٰاء، (حضرت رسول (ص) فرمود طعن مكنيد و عيب منمائيد بر اهل صوفيه و خرقه پوشان پس به درستي كه اخلاق ايشان اخلاق انبياء و لباس ايشان لباس انبياء است). و نيز در همين كتاب مرويست كه قالَ رَسول الله راغبوُا في دعاء اهل التّصوّف و اصحاب الجوع و العطش فان الله ينظر اليهم و يسرع في اجابتهم يعني حضرت رسول (ص) فرمود كه ميل نمائيد و دعا طلب كنيد از اهل تصوّف و گرسنگان و تشنگان يعني روزه داران پس به درستي كه حق سبحانه و تعالي نظر رحمت مي‌كند به سوي ايشان و زود اجابت مي‌نمايد دعاي ايشان را. غير از كتب عامّه، اين سه حديث در كتاب بشارة المصطفي لشيعة المرتضي تأليف شيخ عمادالدّين محمّد بن ابي القاسم علي الطّبري نيز نقل شده است. ملاّ محمّد باقر مجلسي در فهرست بحار الانوار اين كتاب را به وي منسوب مي‌داند. در كتاب حلية الاولياء حافظ ابونعيم اصفهاني از امام جعفر صادقu منقول است كه فرمود: مَنْ عاشَ في ظاهر الرّسوُل فَهُوَ سُنّي وَ مَنْ عاشَ في باطن الرَسوُل فَهُوَ صوفي (كسي كه به ظاهر رسول زيست پس او سنّي است و كسي كه به باطن رسول زيست پس او صوفي است). جلد 1 صفحة 20.

[10][8] از اميرالمؤمنين عليu در دعاي كميل رسيده: يٰا عَليماً بِذُلّي (بِضُرّي) و مَسْكنَتي يٰا خَبيراً بِفَقْري وَ فٰاقَتي (اي آگاه از نزاري و ناداريم و اي با خبر از درويشي و بيچارگيم). از حضرت حسينu در دعاي عرفه آمده: «اَنَا اَتَوَسَّل اِلَيْكَ بِفَقْري اِلَيك ... اَنْتَ اغني بِذاتِك ... اِلٰهي اَنَا فَقيرُ في غِنايَ فَكَيْفَ لااَكوُنُ فَقيراً في فَقْري ... الٰهي كَيْفَ لااَفْتَقِر وَ اَنْتَ الَّذي في الفُقَراءِ اَقَمْتَني اَم كَيْفَ اَفْتَقِرُ وَ اَنْتَ اَلَّذي بِجودِكَ اَغْنَيْتَني» (من به سوي تو به درويشي خويش توسّل مي‌جويم ... تو به ذات خود غني هستي ... خدايم من در ثروتمنديم درويش هستم چگونه در درويشيم درويش تو نباشم ... خدايم چگونه درويش نباشم كه تو مرا در درويشان جاي دادي و چگونه درويش باشم در حالي كه تو به جود و بخشش خود مرا غني نمودي). در دعاي يستشير آمده است: «... اَنْتَ الْغَنيُّ وَ اَنَا الْفَقير ...» (تو غني و من درويشم). و در دعاي ديگر معصومu مي‌فرمايد: «مولاي يا مولاي اَنْتَ الْغَنيُّ وَ اَنَا الْفَقير وَ هَل يرحم الفقير الّا الغَني» (مولاي من اي مولاي من، تو غني و من درويشم و آيا غير از غني به درويش رحم مي‌كند).

[11][9] سورة فاطر، آية 15. اي مردم شما درويش به خدا هستيد.

[12][10] غزل زير از خواجه حافظ است:

روضة خلد برين خلوت درويشان است
گنج عزلت كه طلسمات عجائب دارد
قصر فردوس كه رضوانش به درباني رفت
آنچه زر مي‌شود از پرتو آن قلب سياه
و آنكه پيشش بنهد تاج تكبّر خورشيد
دولتي را كه نباشد غم از آسيب زوال
خسروان قبلة حاجات جهانند ولي
از كران تا به كران لشكر ظلم است ولي
روي مقصود كه شاهان به دعا مي‌طلبند
اي توانگر مفروش اين همه نخوت كه ترا
گنج قارون كه فرو مي‌رود از قهر هنوز
بندة آصف عهديم كه در سلطنتش
اي دل اينجا به ادب باش كه سلطاني و ملك
حــافـظ ار آب حيـات ابـدي مـي‌خــواهــي

 

ماية محتشمي خدمت درويشان است
فتح آن در نظر همّت درويشان است
منظري از چمن نزهت درويشان اسـت
كيميائيست كه در صحبت درويشان است
كبريائيست كه در حشمت درويشان است
بي تكلّف بشنو دولت درويشان است
سببش بندگي حضرت درويشان است
از ازل تا به ابد فرصت درويشان است
مظهرش آينة طلعت درويشان است
سيم و زر در كنف همّت درويشان است
خوانده باشي كه هم از غيرت درويشان است
صورت خواجگي و سيرت درويشان است
موجب بندگي حضرت درويشان است
منبـعش خــاك در خـانـة درويشــان اســت

 

[13][11] آشنائي با علوم اسلامي، جلد دوّم، كلام-عرفان-حكمت عملي، چاپ صدرا، 1375. استاد مطهري در اين كتاب ضمن بحث مفصلي در عرفان و تصوّف مي‌نويسند: «اهل عرفان هرگاه با عنوان فرهنگي ياد شوند با عنوان عرفا و هرگاه با عنوان اجتماعيشان ياد شوند غالباً با عنوان متصوّفه ياد مي‌شوند. عرفا و متصوّفه يك انشعاب مذهبي در اسلام تلقي نمي‌شوند و خود نيز مدعي چنين انشعابي نيستند و در همة فرق و مذاهب اسلامي حضور دارند.»

[14][12] ترجمة سيّد احمد فهري، 1360، چاپ پيام آزادي.

[15][13] در نامه‌اي در تاريخ 8/2/1361 به حاج آقا احمد خميني (صفحة 81، وعدة ديدار) مي‌نويسند: «پسرم سعي كن اگر از اهل مقامات معنوي نيستي انكار مقامات روحاني و عرفاني را نكني كه از بزرگترين حيله‌هاي شيطان و نفس امّاره كه انسان را از تمام مدارج انساني و مقامات روحاني باز مي‌دارد واداري اوست به انكار و احياناً به استهزاء سلوك الي الله كه منجر به خصومت و ضدّيّت با آن شود و آنچه تمام انبياء عظام صلوات الله عليهم و اولياء كرام سلام الله عليهم و كتب آسماني خصوصاً قرآن كريم كتاب جاويد انسان ساز براي آن بوجود آمده‌اند در نطفه خفه شود... آنچه اشاره كردم با آن كه خود هيچ و از هيچ هيچ‌تر براي آن است كه اگر به جائي نرسيدي انكار مقامات معنوي و معارف الهي را نكني و از كساني باشي كه دوستدار صالحين و عارفين باشي هر چند از آنان نيستي و با دشمني دوستان خداي متعال از اين جهان رخت نبندي». در صفحة 120 همين كتاب در نامه‌اي ديگر به ايشان وصيّت مي‌كنند: «پسرم آنچه در درجة اول به تو وصيّت مي‌كنم آن است كه انكار مقامات اهل معرفت نكني كه اين شيوة جهّال است و از معاشرت با منكرين مقامات اولياء بپرهيزي كه اينان قطّاع طريق حق هستند».

[16][14] اشاره به آيات 12-7 سورة بقره مي‌باشد: خَتَمَ ٱللهُ عَليٰ قُلوُبِهِمْ وَ عَليٰ سَمْعِهِمْ وَ عَليٰ اَبْصارِهِمْ غِشٰاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ عَظيمٌ وَ مِنَ ٱلنّٰاسِ مَنْ يَقوُلُ ٰامَنّٰا بِٱللهِ وَ بِٱلْيَوْمِ ٱلْاٰخِرِ وَ مٰا هُم بِمُؤْمِنينَ يُخٰادِعوُنَ ٱللهَ وَ ٱلَّذينَ ٰامَنوُا وَ مٰايَخْدَعوُنَ اِلاّٰ اَنْفُسَهُمْ وَ مٰايَشْعُروُنَ في قُلوُبِهِمْ مَرَضٌ فَزٰادَهُمُ ٱللهُ مَرَضاً وَ لَهُمْ عَذٰابٌ اَليمٌ بِمٰا كٰانوُا يَكْذِبوُنَ وَ اِذٰا قيلَ لَهُمْ لاتُفْسِدوُا فيِ ٱلْاَرضِ قالوُا اِنَّمٰا نَحْنُ مُصْلِحوُنَ اَلا اِنَّهُمْ هُمُ ٱلْمُفْسِدوُنَ وَ لٰكِنْ لايَشْعُروُنَ. خدا مهر نهاد بر دلهاشان و بر گوششان و بر ديدگان ايشان پرده‌اي و براي ايشان عذابي بزرگ است. و گروهي از مردمند كه گويند به خدا و به روز آخر ايمان آورديم در حالي كه مؤمن نيستند، با خدا و كساني كه ايمان آورده‌اند نيرنگ مي‌بازند، در حالي كه جز خويشتن را فريب نمي‌دهند و در نمي‌يابند. در دلهاي آنان مرضي است و خدا بيفزودشان مرضي و ايشان را عذابي دردناك است به آنچه دروغگو بودند. و اگر به آنان گفته شود در زمين فساد نكنيد، گويند ما جز اصلاح كنندگان نيستيم. همانا آنانند مفسدان وليكن درنمي‌يابند.

[17][15] صفحة 58 چاپ مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1372.

[18][16] مولانا جلال‌الدّين محمّد رومي، مولوي.

[19][17] جمع قَذِر به معني چركين و پليد.

[20][18] درد، ناخوشي.

[21][19] آلوده، زشت، بدخو.

[22][20] در كتاب شريف عهد الهي از سخنرانيهاي حضرت محبوبعليشاه در مورد اين سه گروه مي‌فرمايند: « ... عليu ميزان طاعت بود و عبادات همه به ترازوي علي سنجيده مي‌شود و به همين دليل ولايت عليu شرط قبولي طاعات است.

آن را كه دوستي علي نيست كافر است            گو زاهد زمانه و گو شيخ راه باش

    كساني كه از صراط مستقيم عليu منحرف شدند به سه عنوان معروف شدند: ناكثين و قاسطين و مارقين. اينها مسلماناني بودند كه يا ميل به دنيا و يا عدم توجّه به حقيقت ولايت يا زهد خشك از نوع عابدان تاجر مانع از آن شد كه در زمرة ابرار باشند. ناكثين، بيعت خود را شكستند و بر علي شمشير كشيدند. حضرت عليu عايشه و طلحه و زبير را ناكث خواند. اينها پيروان حضرت بودند كه عهد شكستند و ناكث يعني پيمان شكن- البته عايشه بيعت نكرد، منتهي چون با طلحه و زبير و غيرهما همراهي كرد، او را هم جزء ناكثين آورده‌اند. ديگر، قاسطين بودند. قاسط از ريشة قسط به معناي عدل و داد است ولي قاسط به معناي ظالم است. حضرت عليu معاويه و پيروانش را قاسطين ناميدند.

    در جنگ صفين عمروعاص كه به مكر و حيله معروف بود، زماني كه مشاهده كرد جنگ معاويه عليه عليu در حال شكست خوردن است، به لشكريان دستور داد كه قرآنها را بر سر نيزه كنند و عليu كه اين مطلب را ديد و مي‌دانست حيله‌اي بيش نيست و براي اين است كه آنها را فريب بدهد، دستور داد كه توجّهي به بالا بردن قرآنها بر روي نيزه نكنند و تا پيروزي كامل، به حمله ادامه بدهند. در اين هنگام در بين لشكريان عليu همهمه افتاد كه به حرمت قرآن، جنگ متوقّف گردد. آن گروه لشكريان علي هم كه فقط توجّه به ظاهر دين داشتند و متوجّه نبودند كه قرآن، صامت است و مبيّن مي‌خواهد و قرآن ناطق عليu است، گوش به نصايح علي ندادند و لذا به جنگ ادامه ندادند و كار به حكميّت كشيد در حالي كه حقيقت قرآن، علي بود ...

    بدين قرار عدّه‌اي از ايشان سرپيچي كردند و قتلشان را واجب دانستند. عدّه‌اي از اصحاب خاص علي كه بيعت ايماني با ايشان كرده بودند، در جريان حكميّت از ايشان جدا شدند و به سبّ و لعن حضرت پرداختند و حضرت عليu ايشان را مارق خواند يعني كسي كه از دين خروج كرده، از دين برگشته است. خوارج جزو پيروان خاص حضرت بودند. اينها مردمي بودند زاهد شب زنده دار، قاري قرآن و متشرّع. قائم اللّيل و صائم النّهار بودند ولي چون توجّه به مقام ولايت عليu نداشتند، از دين خارج گشتند هر چند ظاهراً مسلماناني عابد و زاهد بودند. ولي چون اينها از ابتدا به دنبال ظلم نبودند و بيعت ايماني هم با حضرت بسته بودند ولي بعداً منحرف شدند، حضرت پس از فريب خوردن درباره‌شان فرمود: بعد از من خوارج را نكشيد زيرا اينها برخلاف معاويه به دنبال حقيقت بودند ولي به سبب ظاهربيني گمراه شدند ولي معاويه و عمروعاص از اوّل دنبال باطل بودند و به مقصود خود رسيدند. 

[23][21] صفحات 168-166 چاپ مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1372.

[24][22] سورة قصص، آية 56. همانا تو هر كه را دوست داري هدايت نتواني كرد.

[25][23] سورة فاطر، آية 22. و تو به كساني كه در گورهايند نمي‌تواني بشنواني.

[26][24] سورة نور، آية 40. كسي كه خدا براي او نوري قرار ندهد وي را نوري نخواهد بود.

[27][25] مناجات شعبانيّه، بحار الانوار، جلد 91، صفحة 99. بار الها، كمال بريدگي (از تعلّقات) براي توجّه به خودت ارزانيم فرما، و چشم دلهايمان را به نور نظر كردن به خودت روشن گردان تا ديدگان دل پرده‌هاي نور را دريده به كان عظمت و جلال برسد و جانهايمان به عزّت قدس آويخته گردد. بار الها، مرا از آناني قرارده كه چون آوازشان دهي تو را اجابت مي‌نمايند و چون به ديدار رسند از جلال تو بيهوش مي‌شوند.

[28][26] سر انگشت.

[29][27] صفحة 154 چاپ مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1372.

[30][28] صفحة 304 چاپ مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1372.

[31][29] در ادامة همين بحث در همان صفحه مي‌نويسند: «بالجمله، فلسفة امروز؛ حكماي اسلام را و معارف جليلة اهل معرفت را به حكمت يونان نسبت دادن، از بي‌اطلاعي بر كتب قوم است… و نيز از بي‌اطّلاعي به معارف صحيفة الهيّه و احاديث معصومين سلام الله عليهم است.»

[32][30] در صفحة 217 چاپهاي اوّليه اين كتاب اين عبارت درج شده ولي در چاپهاي بعدي حذف گرديده است.

[33][31] در صفحة 247 چاپهاي اوّليه اين كتاب اين عبارت درج شده ولي در چاپهاي بعدي حذف گرديده است.

[34][32] جلد اوّل و دوّم چاپ حزب جمهوري اسلامي. در چاپهاي گوناگون محرّرين و پياده كنندگان نوارهاي قرآن در صحنه ويرايشهايي را نيز انجام داده‌اند كه گاهي منظور ...